پس از خستگی ها و قیل و قال های روزانه ام ، در خلوت سکوت شبانه ام با واگویه هایی قرین می شوم که از لسان ظریف حضرت مولانا در گوشم نجوا می شود.
باید خودم را هر لحظه با وجودش یکپارچه کنم. و لذت وجود داشتن و یکی شدن با همه بندگانش و موجوداتش و هستی اش را تجربه ای دگر باره کنم. اینجا خبری از صغرا ، کبراهای منطقی روزانه، علم و تخصص و الفبای عقل جزء نگر نیست. حیرانی قشنگی که در پیشگاه بی همتای با عظمتش همه سلولهای بدنم را لبریز کرده است به استعاره برای خود عشق نام می نهم. رها از خودم غرق بی خودی می شوم.
لبانش از لبانم سخن می گوید و زمزمه های مولانا را با همه ابعاد وجودم حس می کنم. که اگر نام شریف عشق را زمزمه می کنی، باید پریشانت کنم. باید خودت را و تعلقاتت را ویران کنی. تو در کار خودآرایی برای خلقی. و نمای معقولی برای خودت دست و پا می کنی، اما من عاشق مست و خراب می خواهم. که نه خود را و نه خلق را و نه هیچ چیز دیگر را نمی بیند، و رها و حیران منست.
وه که چه تجربه ای است این رها شدن از اوهام و افکار و ....، که وصفش ناید و تعریفش ابتر ماند.
چون کودکی ضعیف در آغوشش آرام می گیرم و توکلش حلقه امنی بر هر لحظه زندگی ام ایجاد می کند. تنهایی برایم واژه ای تهی و تعریف نشده و کلمه ای صرفا فانتزی می شود.
ای کاش می شد این لحظات اوجم را هر لحظه مسلسل وار تکثیر و متعدد می گردانیدم، تا به جهانی سودایش نکنم. هجر و فراق ندانم و لطف وصال نشناسم و بی خود از خودم. ای کاش می دانستم لحظاتم را میلیاردها نسخه تکثیر می کردم و هدیه به همه انسانها در همه اعصار و مکانها می کردم.
ظرفیت وجود بی ظرفیتم گنجایش تحمل این تجربه را ندارد. که خراب خرابم و آبادی نمی خواهم.
ای حضرت دوست، این ناشناخته احساس و تجربه ام را چگونه شکر بگذارم و این همه آرامش را چگونه قدردان باشم.
فلسفه اشکهایم ، بهای حیرانیم، و روح ناشناخته ام تو جوابی. تویی که نمی شناسمت ولی هرگز ازم دور نبوده ای و از من جدا نگشته ای.
باید که پریشانم کنی، خوشا پریشانگریت.باید که ویرانم کنی، عشق است خرابی ام.
من که باشم؟ که بخواهم حیرانگر شوم؟!تو که خود هر لحظه مستم می کنی.من مرده ی تو هستم، مست و بیخودستم.من خوشم که صید تو باشم.
و ....
برای دانلود موسیقی روی لینک زیر راست کلیک کنید و گزینه Save Target As را انتخاب کنید: