سلام مشاور عزیز: من دختری 19 ساله هستم، مدت 2 سال و 3 ماهبا پسری دوست بودم و الان 10 ماهه که جدا شدیم. تا 1 سال اول همه چیز خوب بود، کمکم به هم علاقه مند شدیم، بعد از یک سال یک روز توی عمل انجام شده قرار گرفتم وغافلگیر شدم.(مسئله جنسی) خیلی گریه کردم و ازش خواهش کردم التماسش می کردم که ازاین موضوع بگذره ولی می گفت اگر زیر بار حرفش نرم یعنی دوستش ندارم، فقط همین یکباره، من به این مسئله نیاز دارم، اگر قبول نکنی یعنی من واست اهمیتی ندارم... . بهش گفتم به خاطر خدا بگذر، گفت خدا می دونه من دوست دارم و از روی هوس نیست تازهما که قرار نیست از هم جدا شیم و ...آخر حتی سر این موضوع با من به شدت دعوا کرد وحتی کتکم هم زد به خدا اصلا حس خوبی نداشتم حالم خیلی بد بود. دنیا داشت دور سرم میچرخید. حرفایی که می شنیدم نمی تونستم باور کنم. نمی دونم بگم دیگه کاری از دستمساخته نبود یا بگم دوستش داشتم که باعث شد... شاید باورتون نشه ولی تا اون لحظه میشه گفت تقریبا هیچی راجع به مسائل جنسی نمی دونستم. هرجا بحثی راجع به این موضوعپیش می یومد از اون محیط دور می شدم. بعد یهو باهاش روبرو شدم واسم شده بود مثل یهکابوس، خیلی برام عذاب آور بود. اون می گفت دوستم داره حتی 1% هم احتمال نمی دادمیه روز از هم جدا شیم ولی فقط یه فکر بود. شاید چون اولین تجربه دوستیم بود. نمیدونم فقط می دونم خیلی اشتباه کردم و حالا پشیمونی هیج سودی نداره. از نظر جسمیمشکلی برام پیش نیومده ولی حس عذاب وجدان شدید از اون موقع یک لحظه هم راحتمنمیذاره. من به مسائل مذهبی اهمیت زیادی می دم به خاطر این موضوع احساس عذاب وجدانشدیدی داشتم و دارم. از طرفی هم پدر و مادر واقعا خوبی دارم و نگرانم روزی متوجهاین موضوع بشن. نمی دونم چی کار کنم و چطور با این موضوع کنار بیام. همینطور نمیدونم زمان ازدواج این موضوع روباید با همسر آینده ام در میان بگذارم یا نه؟ مشاورعزیز خواهش می کنم کمکم کنید چطور باید با این مسائل کنار بیام؟
پاسخ کد 13690509 تاریخ 20/10/1388
با سلام و عرض احترام و با پوزش فراوان به خاطر تاخیر در ارسال پاسخ.
در مواردی که مشکلات ما جزء تابوها محسوب می شود (مشکلاتی که به راحتی نمی توان در جامعه اطراف خود مطرح کرده و پاسخ بگیریم)، متاسفانه احساس تنهایی در زیر بار مشکلی که پیش آمده خیلی شدید و آسیب زاست. امیدوارم با طرح مشکلاتون و توجه به پاسخ بنده بتوانید، بر وضعیت کنونی فائق آئید.
یکم :
احساس گناه و عذاب وجدان پیامد طبیعی خطاهای ما یا انحراف از هنجارهای عرفی، اخلاقی و شرعی جامعه و خودمان هست. اما کارکرد مثبت آن تاجایی هست که اولا مانع از بروز مجدد مشکل شود، ثانیا انگیزه جبران را در ما تقویت کند.
لذا 2 تصمیم مهم می تواند احساس گناه و عذاب وجدان شما را ترمیم کند.
الف) استفاده از این تجربه تلخ در جهت عدم تکرار موارد مشابه، به نحوی که شما احساس مصونیت در برابر اینگونه مشکلات کنید.
ب) دقت کن با کسب آگاهی و مهارت سعی در جبران کمبودهایی بکنی که منجر به این مشکل شد. لذا توصیه می کنم با مطالعه مقالات بخش مشاوره ازدواج تالار همدردی، به ویژه مقالات مربوط به انجمنخواستگاری و انجمن ارتباط دختر و پسر، بتوانید از این به بعد روشهای بهتری در زندگی پیش بگیرید.
دوم:
اگر بند یکم را ( عدم تکرار چنین موارد – جبران کمبود آگاهی در این خصوص) رعایت کردید، نیازی نیست این موضوع را با کسی از جمله همسر آینده اتان در میان بگذارید.
سوم :
به جای اینکه مرتب به صورت احساسی روی حادثه گذشته تمرکز کنید و اعصاب خود را خراب کنید، سعی کنید برنامه ریزی کنید که از امروز به بعد چگونه زندگی کنید. امروز را اولین روز زندگی خود در نظر بگیرید و شروع کنید.
اگر احساس گناه به جای اینکه مانع خطاهای بعدی شما شود و به جای اینکه کمک کند در راه صحیح بهتر حرکت کنید، منجر شود که افسرده ، خسته ، نگران و بی انرژی شوید ، این احساس گناه یک مشکل روانی است و هیچ خاصیتی ندارد.
بهتر است شما از این احساس گناه استفاده مثبت کنید و با جبران مثبت ، در آینده زندگی قشنگی را برای خود تدارک ببینید.
خلاصه و نتیجه گیری:
به جای اینکه زانوی غم بغل کنید و مرتب به گذشته فکر کنید و نگران باشید ، لطفا تصمیم بگیرید احساس گناه خود را با انتخاب صحیح و برنامه ریزی صحیح از بین ببرید. لذا سعی کنید با مطالعه در مورد ازدواج ، آگاهی و مهارت کسب کنید و با دقت در ارتباط دختر و پسر به جبران رفتارهای خام گذشته بپردازید تا از یک سوراخ دوبار گزیده نشوید.
همچنین به هیچ وجه نیاز نیست این مطالب را برای کسی حتی همسر آینده اتان افشاء کنید و سعی کنید برای همیشه در خود به عنوان یک تجربه تلخ حفظ کنید و از درسهای آموزنده ای که از این حادثه ، گرفته اید ، در زندگی خود بهره بگیرید.
سلام من 23 سالمه و دانشجوی ارشد هستم، و ارشدم رو بهصورت یک ضرب قبول شدم، در دوره لیسانس یکی از هم کلاسی هام که چند ترم پایین تر ازمبود نظرم رو جلب کرد ولی خب من تا حالا با وجود اینکه خیلی فرصت داشتم و دخترایزیادی تو زندگیم اومدن و رفتن ولی به هیچ کدوم جسارتی نکردم! نه اینکه آدم کم روییباشم نه اتفاقا خیلی هم اعتماد به نفس دارم! ولی از روابط دوست دختر دوست پسری خوشمنمیاد و همیشه هدفم ازدواج بوده چون آدم یه انتخاب بیشتر نداره و دلش که دروازهنیست که هر روز با یکی باشه!!! به همین دلیل خیلی قابل اعتماد بودم تو دانشگاه وهمه دخترا سوالاشون رو از من می پرسیدن! همچنین چون واقعا دوستش داشتم نخواستم بااحساساتش بازی کنم و فقط وقتم رو باهاش بگذرونم! بهمین خاطر دست نگه داشتم تاشرایطم قطعی بشه و با خانواده مطرح کنم بعد اقدام کنم، همینجوری گذشت تا ترم هایآخر روابطمون با هم صمیمی شد و ایشون هم خیلی از مشکلات درسیش رو به من می گفت! البته شخصیت مستقلی داشت و من از این شخصیتش خوشم میومد، یعنی طوری نبود که بیادخودش رو کوچیک کنه، من هم چون دوسش داشتم حتی بیشتر از اینکه می خواست بهش کمک میکردم! با شناختی که من ازش پیدا کردم فهمیدم دختر پاک و خونواده داریه! البته یهمشکل وجود داشت و اون اینکه از نظر زبان و شهر هامون و مذهب با هم اختلافاتیداشتیم، البته چون من هیچوقت بهش پیشنهاد ندادم فقط از نظر خودم این پارامترها تاحدی مهم میدیدم ولی نه اونقدر که مانع بشه البته از نظر من، ولی چون با شناختی کهاز خوانوادم داشتم میدونستم به آسانی با این شرایط کنار نمیان، چون منو خیلی دوستدارن و نمی خوان کسی منو ازشون دور کنه، البته چون بازم با اونها هم مطرح نکردم فقطاز رو شناخت تربیتیم میگم که فکر نکنم زیاد غلط باشه! بعد من ارشدم رو شهر اونهاقبول شدم و قرار شد اون هم بخونه برا ارشد! خب روابطمون حسابی صمیمی شده بود ولیکاملا محترمانه! من همین الان هم بعد چهار سال بهش "تو" نگفتم و همیشه با ضمیر جمعصداش کردم!!! ولی خیلی باهاش صمیمی بودمو حتی یک بار یک جمله اس ام اس کرد کهمضمونش این بود که بیا جلو ولی من چون کلا به جملات اماده اس ام اسی اعتماد ندارم ونمی تونستنم بدون مشورت با خونواده قولی بدم جلو نرفتم! بهرحال روابط طوری بود کهمن می خواستم بهش پیشنهاد ازدواج بدم و اون هم منتظر همچین پیشنهادی بود ولی من یکمدست دست کردم و یک بار هم که برگشتم دانشگاه قبلیم به این خاطر که دوستاش براش حرفدر نیارن متاسفانه نرفتم ببینمش! هر چند واقعا دوسش داشتم! و معذرت خواهی هم کردماز رفتارم! البته ایشون رو به شام دعوت کردم که بیرون از دانشگاه ببینمشون ولی قبولنکردند(مثل اینکه کار داشتن و گفتن برا یه فرصت دیگه) بعد از این یکم روابطمون سردشد و من یه چند مدت ازش بی خبر شدم بعد یهو روابطش رو قطع کرد و من نمی دونستمچرا!؟ فکر کردم درساش سنگینه و نخواستم زیاد مزاحمش بشم! ولی بعد از یه مدت دوستاماونو با یه پسر دیگه دیدن و به من خبر دادن! البته تا جایی که خبر گرفتم اون مدتخیلی تنها شده بود! و همیشه تنها میومد و میرفت چون چندتا از دوستاش ازدواج کردهبودن! من خیلی شکه شدم ولی به روی خودم نیاوردم، بهش اس ام اس زدم گفتم چی شده؟ کسیچیزی گفته؟(چون همیشه همه پشت سر ما حرف در میاوردن و ما میگفتیم هیچی بینمون نیستو از این حرفا!) و ایشون هم در جواب گفتن که نه هیچی نشده و کسی نمی تونه خواهربرادریمون رو خراب کنه! منم از لجم بهش گفتم آره شما عین خواهر خودمید!!!:( البتهدروغ نگفتم واقعا عین خواهرم برام عزیز بود و عین خواهرم براش اهمیت قایل بودم!!! ولی خب دیگه روابط به مرور زمان کمتر شد و من دیگه هیچی نگفتم فقط چند روز یه باربراش اس ام اس میزدم(از این جمله قشنگا) و اونم جواب میداد با همون جملات!!! دورادور از دوستای قابل اعتماد احوالش رو میپرسیدم! فهمیدم که فقط با هم دوست شدنوقصد ازدواج ندارن! از اینکه پسره یک دهم شرایط من رو نداشت و جلو رفته بود برادوستی و من با اون همه شرایط و اونم به قصد ازدواج جرات جلو رفتن رو به خودم ندادهبودم کلی اعصابم خورد شد!!! بهرحال الان هم با اون دختر خانم ارتباط دارم ولی نمیدونم با این شرایط پیش اومده قدم جلو بزارم یا نه؟ البته بهش حق میدم که دیگه منتظرمن نمونده چون خیلی دست دست کردم و طولانی شد! البته اونم توحرفایی که میزد می گفتکه قصد داره بخونه برا ارشد! و بهم اطلاعات غلط داده بود! خلاصه من تو چند سالی کهباهاش بودم هیچ موردی ازش ندیدم و با اینکه قیافه خوشگلی هم داشت و فرصت این کارابراش مهیا بود دختر پاکی مونده بود! و من به خاطر همین چیزاش دوسش داشتم وگرنه دخترخوشگل زیاد بود! بهرحال من یک سال ونیم دیگه ارشدم رو میگیرم و سربازی هم نرفتم ولیچون تصمیم دارم برا دکترا بخونم مطمئنم سربازیم رو میشه امریه گرفت پس مشکلی نیست! خونواده مون هم متوسط به بالان و هرچند اصلا دوست ندارم از بابام کمک بگیرم برازندگی(چون تا همین حالاش هم به اندازه کافی شرمنده اش هستم) ولی مشکل خونه هم قابلحله! فقط چون شهرامون فرق می کنه شاید نخواد بیاد شهر ما یا خونوادش راضینباشن!(البته با شناختی که دارم این هم قابل حله) خلاصه میمونه رابطش با این آقاپسر که چند ماهیه شروع شده و خیلی سریع رشد کرده!(با وجود اینکه خودش به یکی ازدوستاش گفته فقط دوستیه و ازدواج نیست!) من خیلی دوسش دارم و اصلا هم نمی تونمفراموشش کنم ولی می تونم با شرایط جدایی هم کنار بیام! چون اینقدر غرور و اعتمادبنفس دارم که خودمو کوچیک نکنم! چون آدم بی هنری نیستم و خودم رو با چیزای دیگهسرگرم می کنم! درضمن شرایطم تو این دورو زمونه شرایط خوبیه و مورد خوب میشه پیداکرد! ولی این دختر خانم رو هم از ته دل دوست دارم و حتی با این کاری که کرده همیشهبراش آرزوی خوشبختی داشتم ولی میترسم همیشه تو دلم بمونه و تو آینده مشکل بخورم! حالا سوالم اینه که به نظر شما من با این شرایط قدم جلو بزارم و علاقه ام رو بهشبگم با فرض اینکه اونم یه زمانی منو دوست داشت!؟ و با این فرض که بهم خوردن رابطهمون تقصیر من بوده چون اون خیلی منتظر شد! در ضمن بهم گفته مثل برادرمید، منم گفتمعین خواهرمی!(از لج) همچنین اینکه با شناختی که ازش داشتم میدونم دختر پاک و باحیاییه و احتمالش کمه تو این چند ماه کار زیادی کرده باشه هرچند اینو میدونم که یکسیمکارت جدید برا اس ام اس خریده! و چون آدم تمامیت خواهیم یکم باید تلاش کنم بااینش کنار بیام ولی حاظرم به خاطر اون کوتاه بیام! باید با خونواده هم حرف بزنم ولیچون امتحاناتم نزدیکه تا یک ماه دیگه نمیشه باهاشون حرف زد چون حضوری می خوام حرفبزنم! و از یک طرف هم میترسم پیوندشون تا یک ماه دیگه عمیق بشه و اونوقت دیگه در حقاون پسر دیگه نامردیه که ولش کنه! لطفا منو راهنمایی کنید چون باید تکلیفم رو بادلم روشن کنم و به آیندم برسم چون یکم رو درسم تاثیر گذاشته! باهاش تماس بگیرم واحساسم و شرایطم رو بهش بگم؟ که اگه قبول کرد شرایطم رو که ازدواج می کنیم در غیراینصورن ایشالا خوشبخت بشه! بهش بگم احساسم رو؟
پاسخ کد 342156 تاریخ 25/10/1388
با سلام و عرض ادب و احترام و با معذرت خواهی به خاطر تاخیر در ارسال پاسخ
یکم:
معمولا مراجعانی چون شما، علیرغم احساسات عمیقی که دارند به خاطر توانایی ها و هوش هیجانی بالایشان ، کنترل مناسبی بر زندگی خود دارند که به عنوان سرمایه تغییرپذیری مورد استفاده قرار میگیرد.
دوم:
اگرچه دختر مذکور مورد توجه و محبت و علاقه شدید شما قرار دارد، لیکن از نظر معیارهای ازدواج و شرایط اساسی ازدواج مورد منحصر به فرد و کمیابی نیست. در واقع او حداقل شرایط (که همان علاقمندی هست) را دارد. در حالیکه «علاقه» شرط لازم ازدواج است ولی کافی نیست و نیاز به معیارهای دیگری نیز می باشد.
سوم:
یکی از آفتهایی که در مسیر انتخاب همسر، دختران و پسران را تهدید می کند اینست که علاقمندی افراطی به صورت توموروار رشد کند و جای بسیاری از فاکتورهای اساسی ازدواج را بگیرد. تفاوت فرهنگی، زبان، شهر، و ... همه مهم هستند. تفاوتهایی که به طور کلی بر شمردید چون هسته و ریشه ای هستند که خود می تواند دهها یا صدها اختلاف عینی و اساسی در زندگی برای شما فراهم سازد.
چهارم:
علیرغم اینکه به خاطر فشار عاطفی شما ، مسئله ارتباط این دختر با پسر دیگر قابل اغماض هست، اما باید بدانید پس از فروکش کردن احساساتتان ، حتما این مسئله مشکل ساز خواهد شد.
دختری که در در گرو پسری دارد به این راحتی نمی تواند با پسر دیگر ارتباط بگیرد ( حتی در پسران هم کمتر این مورد دیده می شود)
در واقع ارتباط این دختر با پسر دیگر به معنی مرگ رابطه شما و این دختر خانم هست، اگر چه شما به خاطر شدت علاقه اتان، این مرگ رابطه را باور نکرده اید.
پنجم:
با توجه به شرایط عالی، توانایی های بالا، قدرت و اراده تصمیم گیری و کنترل گری، پیشنهاد می شود بسیار محتاط و صبوران عمل کنید و از فکرکردن به این مورد منقضی شده پرهیز کنید و خود را برای یک ازدواج مطمئن آماده سازید.
نکته بسیار مهم:
عشق و علاقه حتما به معنی همبستری و ازدواج نیست. اینکه شما او را دوست داشتید و تحربه منحصر به فردی از این رابطه دارید می تواند به عنوان خاطری ای بی بدلیل در درون شما برای همیشه باقی بماند.
شاید تاکنون شنیده اید که عشق در مسلخ ازدواج حان می دهد. تنها چنین عشقهایی که شرایط عملی و واقع گرایانه برای رشد ندارند با ازدواج ذبح می شود. یعنی تفاوتهای اساسی دختر و پسر و خانواده ها بیشتر از اندازه ای هست که بتوان آنرا حل کرد.
لذا شما همیشه این عشق را داشته باش و حس کن. لیکن این عشق را درگیر مشکلات اساسی نکن.
خلاصه و نتیجه گیری:
علیرغم علاقه زیادتان به این دختر ، تناسب بسیار کمی با این دختر دارید و از همه مهمتر این دختر به اندازه شما درگیر این رابطه نبوده است. لذا بهتر است کمی صبور باشید و برای ازدواج به مورد مناسبی بیندیشید.
نحوه پاسخگويي
سئوال و پاسخ علني
تاريخ
13881014
شغل
کارمند
تاهل
متاهل
تاريخ تولد
1359
كد دلخواه
7581
تحصيلات
كارشناسي
سئوال
سلام من شوهری دارم که برای بیان خواسته های غیرمنطقیش (علیالخصوص سرویسدهی به خانوادش )من تحریم عاطفی میکنه قهرمیکنه جدامیخوابه ومن همبایدپیشقدم آشتی بشم ازتوهین وتهدیدبه طلاق هم کم نمیذاره وعلناهم میگه زنبایدکوتاه بیادزن ناقص العقله بعدهم بابی احترامی به اعضای خانواده من بهاونامیفهمونه که ماباهم مشکل داریم درصورتیکه واقعااونادراین اختلاف هیچ نقشیندارند وحتی بیخبرند.3بارباهمین رفتارهاش به جدایی وپادرمیونی خانواده هارسیدیم ولیهر3بارش من باطناترسیدم واون هم پشیمون شد امادوباره روزازنو!حاضربه صحبت هم نیستمیگه بالاخره خسته میشی وحرف من میپذیری.
پاسخ کد 7581 تاریخ 25/10/1388
با سلام و احترام خدمت شما مراجع گرامی
یکم :
با توضیحات و توصیفاتی که در مورد همسرتان دادید به نظر می رسد که وی مهارتهای زندگی و مهارتهای ارتباطی را به طور کافی دارا نیست. و اینها منجر به رفتارهای نامطلوب در زندگی از طرف ایشون می شود.
دوم :
در اینگونه موارد شما به عنوان همسر باید به این نکته توجه داشته باشید که راههای کوتاه مدتی که اتخاذ می کنید نمی تواند موثر باشد. مثلا اینکه ایشان را راهنمایی کنید یا راه حل ها را به او بگویید، یا او را تهدید یا تحقیر کنید یا با کنایه صحبت کنید، یا غرغر کنید، یا بخواهید برایش کلاس بگذارید.
به جای اینگونه حرفها و بحث ها و جدل ها شما باید خودتون به مهارتهای زندگی و مهارتهای ارتباطی تسلط کافی داشته باشید و در ارتباطات خود با منش و روش صحیح روی او تاثیر مثبت بگذراید.
معمولا همسران توسط رفتارهای مناسب و سازنده همسرانشان بهتر تغییر می کنند تا با کلام و گفتار.
سوم :
از طرفی شما نباید نسبت به تهدیدات ایشون حالت ضعف و ترس نشان دهید، تا او بر این راه اشتباه خود اصرار ورزد. این به معنی آن نیست که شما هم تهدید کنید یا درگیر شوید. بلکه اولا نباید آنقدر تحریکش کنید تا به این روشها روی بیاورد، ثانیا اگر چنین کرد، بی توجه به کلام اشتباهش باشید.(نه اینکه قهر کنید، بلکه بی توجه و آرام مسائل خود را دنبال کنید.)
چهارم:
هر مرد یا زنی نوعی شخصیت و نوعی نیازهای خاص دارد. شما باید نسبت به همسرتان شناخت بیشتری حاصل کنید. ممکن است نیاز به تائید و احترام داشته باشد، ممکن است نیاز به عاطفه داشته باشد، ممکن است نیاز به قدرت داشته باشد، ممکن است نیاز به تعلق داشته باشد، ممکن است نیاز به عاطفه داشته باشد و ....
مدتی از طریق صحبتها و رفتارش دقت کن که او را چه چیز شاد و چه چیز غمگین یا برافروخته می کند. تا متوجه شوی نیازمندی های او چیست. حالا شما می توانید از طریق تامین نیازهایش به تدریج او را ارضاء کرده و جذب کنی. معمولا انسانها نسبت به کانون ارضاء نیازهایشان دلبسته می شوند. اگر شما بتوانید با شناخت کافی همسرتان نقاط قوتش را تقویت کنید و نسبت به نقاط ضعفش با مسامحه و مدارا و بی توجهی بگذری در درازمدت ارتباطت با او تقویت می شود.
پنجم:
در ذیل چند لینک برای مطالعه بیشتر قرار می دهم ، با دقت آنها را مطالعه کن و شروع به تمرین کن:
مراجع گرامی با توجه به توضیحاتی که دادید نکات ذیل می تواند به شما کمک کند که بر اوضاع بیش از پیش مسلط شوید و بهتر عمل کنید:
یکم :
با توجه به سابقه ای که از خانواده همسرت و ارتباط درون خانواده آنها داده اید. به نظر می رسد که همسر شما تجارب غنی و سازنده ای از نحوه ارتباطات خانوادگی نداشته باشد. و بسیاری از انتظارات و توقعاتش ممکن است ناشی از محیط آشفته خانواده اش باشد.
دوم:
همچنین به خاطر کتک کاری ها و آشفتگی هایی که درون خانواده همسرت بوده است، و همچنین شخصیت احساسی و زودرنج خانمتون موجب شده است که او خویشتنداری لازم را نداشته باشد.
در واقع او ناخودآگاه دست به عکس العملهایی می زند که به خاطر ضعف شخصیتی اش هست.
سوم:
وقتی دختر و پسری قبل از ازدواج عاشق هم می شوند به خاطر دوست داشتن یکدیگر انتظارات خاصی را از هم پیدا می کنند. که ممکن است پس از ازدواج با دشواری همراه شود. برای کنترل این انتظارت و این توقعات نیاز هست که واقع گرا باشند.
راهکارهایی که می تواند کمک کند:
الف )خویشتنداری و سعه صدر و صبر شما به عنوان تکیه گاه و عامل اصلی خانواده می تواند زمینه اقدامات موثر بعدی را فراهم کند. هر گونه تغییر سازنده و مثبتی به زیرساختها و فونداسیونهای قوی نیاز دارد. و این زیر ساخت قدرت و قوت و استقلال شماست. هر وقت که شما ببرید، و آسیب دیده و مایوس شوید، عصبی و احساسی شوید آن لحظه هیچ کاری نمی توانید بکنید.
پس شما باید به عکس همسرتان بسیار بسیار صبور باشید و واکنشهای احساسی به روابط مادر و همسرتان نشان ندهید.
ب )همسرتان و همچنین شما نیاز دارید که آگاهی ها و مهارتهای خود را در مورد نحوه ارتباط و زندگی کردن به سرعت بالا ببرید. تا به تدریج هر تفاوت سلیقه و نظری به یک معضل و مشکل تبدیل نشود. مهارتهای ارتباطی برای شما و همسرتان بسیار بسیار ضروری هست. توصیه می کنم علاوه بر مطالعه در این زمینه حضوری از جلسات مشاوره خانواده بهره مند شوید. تا در سایه آگاهی بتوانید هر لحظه بهتر زندگی خود را هدایت کنید.
ج ) بحث احساساتی و زودرنج بودن خانم شما بسیار بسیار مهم ارزیابی می شود. او باید شروع به تعدیل احساساتش بکند. در غیر اینصورت هم به خودش آسیب زیاد می رساند و هم به شما و هم به سایرین.
اگر از او بخواهید به روانشناس بالینی جهت کنترل احساساتش مراجعه کند، ممکن است مقاومت کند و بهره ای نبرد، لذا به او بگو که هر دو نیاز دارید آگاهی بیشتری از زندگی و حل مسائل پیدا کنید، خودتان نوبت روانشناس بالینی بگیرید و هر دو نزد او بروید و در خلال شرح حال که می دهید به زودرنج خانمتون اشاره کنید تا درمانگر بتواند روی این موضوع کار کند.
د) نقش موقت شما این هست که کمتر نقش میانجی بین مادرتان و او بازی کنید. سعی کنید به همسرتان بگویید که درکش می کنید. و ناراحتی هایش را می فهمید. با او هم حسی کنید اما لازم نیست که از طرف مادرتان عذرخواهی کنید یا بگویید که مادرتان اشتباه می کند.
شما صرفا به خانمتان می گویید که ناراحتی اش را می فهمید و دوست ندارید ناراحت ببینیدش. به او بگویید که دوست دارید این مسائل را به شیوه تخصصی حل کنید. و او را مجاب کنید که به اتفاق شما به مشاوره خانواده مراجعه کند.